December 13, 2006
اصلا چه کار به کار من دارید؟ دارید رو به دریا از دریا سخن میگوئید؟ .... من اهل صراحتم لهجه آب از آب سخن میگوید تعبیر تشنگی حرف دیگری ست اجازه میخواهم اندکی آسودگی را تجربه کنم حالا سالهاست گاهی اوقات برمیگردم و سمت چپ شانهام را نگاه میکنم حالا سالهاست گاهی اوقات از دوست دانای خود از همان راهبلد رویای گمشده سؤال میکنم: - پس کی وقت رفتن فرا خواهد رسید؟ من خستهام خسته از آینه، از آدمی، از آسمان! مگر تحمل یک پرنده کوچک خانهزاد یک پرنده جامانده از فوج بارانخورده بیبازگشت تا کجای آسمان تمام رویاهاست؟ من بریدهام بریده مثل باران تنبل عصر آخرین جمعه خرداد بریده مثل شیر ماسیده بر پستان آهوی مضطرب بریده مثل باد، باد خستهء به بن بست نشستهء دی ماه بریده مثل تسبیح دوره گردی کور بر سنگفرش بیچراغ حالا هی بگو برو خانه چراغ بیاور! "چراغ ما هم در همین خانه شکسته است" دروغ میگویم؟ هی دوست دانای من! فقط بگو کی وقت رفتن فراخواهد رسید؟ سید علی صالحی
Comments:
Post a Comment
|